راه مدرسه اش دور بود هم کلاسی هایش با ماشین میرفتند آن موقع ، روزی دوازده ریال پول تو جیبی به او میدادیم تا بتواند هم خودش را اداره کند وهم به مدرسه برود با اینکه پول کمی بود اما این بچه هیچ وقت شکایتی نداشت . مدتی که گذشت متوجه شدیم اسد الله زود تر از ساعت همیشگی از خانه بیرون میرود وتا مدرسه پیاده روی میکند علت این کارش را نفهمیدیم . تا اینکه یک روز خواهر کوچکش مریض شد .پول کافی برای دوا و درمانش در خانه نبود وقتی اسد الله متوجه این موضوع شد رفت ومقداری پول آورد و گفت << این هارا برای روزی مثل امروز پسنداز کرده بودم . >> طفلی پیاده مدرسه میرفت تا همان دوازده ریال هم پسنداز کند
شهید اسد الله کشمیری
مرکز فرهنگی مطاف عشق